loading...
بهشت و جهنم
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
♥may part of love♠ 0 144 sara
♠♠♥may part of love♠♥♥ 0 108 sara
♠♥may part of love♠♥ 0 97 sara
پيروزي درخشان برج‎هاي ايران مقابل ايتاليا 0 120 pfm1
نشانه های علاقه مندی پسر به دختر 0 194 pfm1
ابراز محبت دختر به پسر 0 154 pfm1
روابط دختر و پسر 0 144 pfm1
معایب ومحاسن چت کردن 0 116 pfm1
تحقیقات علمی در مورد عشق 0 105 pfm1
عاشق شدن چه مدت طول می کشد؟ 0 106 pfm1
نظرتان در مورد ازدواج هایی که از طریق چت یا اینترنت با هم آشنا می شوند چیست؟ 0 104 pfm1
در مورد آثار و تبعات منفی چت روم 0 92 pfm1
خیانت قشنگیست..... 0 120 pfm1
دستشویی 18 0 247 pfm1
داستان کبری 0 116 pfm1
سرباز آمريکايي 0 101 pfm1
اس ام اس لاتی 0 98 pfm1
پرسپوليس به اميد 4 ميزباني متوالي 0 95 pfm1
صبا 0 - پرسپوليس 2؛ بازگشت قرمزها به ليگ برتر 0 91 pfm1
جام قهرماني واليبال جهان به سرقت رفت 0 82 pfm1
کواچ فقط ب مرحله بعد فکر میکنیم 0 84 pfm1
معروف : میخاهیم صعود کنیم 0 68 pfm1
آقای رحمتی ! این استقلال است که می‌ماند 0 111 1919
انیمیشن بازی ایران – آرژانتین 0 78 pfm1
حقيقي و دژاگه در تيم منتخب روز دهم 0 66 pfm1
ايران - آرژانتين؛ هجومي‌ترين ديدار جام جهاني 0 78 pfm1
کواچ: در تيم ايران هيچ بازيکني نيمکت‌نشين نيست 0 70 pfm1
ايران در دومين بازي هم ايتاليا را شکست داد 0 59 pfm1
حرف دل 0 74 pfm1
سايت AFC: خط و نشان ايران براي آسيايي‌ها 0 78 pfm1
پی اف ام بازدید : 280 یکشنبه 28 تیر 1394 نظرات (0)

امروز حرفای دل یکی از ابجی های من تو را گذاشتم اگه غیرت داری بخون نظر بده

 


بهش میگی آبجـــــیم شو...
آره داداش با توام این رسمش نیست اون دختر با هزار امید آبجـیت میشه...
آبجــیت میشه تا حرفایی رو که به داداش واقعیش نمیتونه بزنه به تو بزنه...
آبجـــــیت میشه تا درد و دلای خودشو به تــــو بگه
آبجــیت میشه تا وقتی نمیتونه با کسی حرف بزنه وقتی بغض تو گلوشه...
و نمیتونه داد بزنه بیاد و تو آرومــــش کنیاگه قبول میکنی که داداشــش باشی باید مثه آبجــــی خودت مراقبش باشی...نـــــزاری آزاری از کسی ببینه...اینا نصیحــت نیس حرفایه دلمــه تو این چن وقتــه که اومدم نــــــت...اینقدر ازیـــن چیزا دیدم که دیگه...
داداشــای گــــلم نکنین این کارارو هیچ فک میکنی اون دختـــــری که آبجـــــــــــیت شده چقد روحش لطیفه؟
هیچ میدونی وقتی بهش بعد یه مدت پیشنهاد رفاقت میدی اون چه حالی میشه؟...
هیچ میدونی اگه نتونه جواب رد بده چون داداششی واسش عزیزی چه حالی پیدا میکنه همه اینارو میدونی و بعد اسم خودتو میزاری مـــرد...
و بعد به یه دختـــر بیگناه چشمو دل پاک میگی آبجـــی.............!!
دختــــری که فقط میاد نت که نره دنبال کارای دیـــگه تو خیابونا ول بچرخه ...
که بی سروپاهایی مثله بعضـــیا بهش نگن چه تیکه اییه؟...
خـــداییش اگه اینا رو میدونیو بازم این کارو میکنی بچـــه این سرزمین نیستی...
خیلی نامــــــردی با این وجود بازم به آبجـــــــیت پیشنهاد رفاقت بدی...
میدونم خیلی تند رفتم دوستــــــای گلــم
ولی این حرفا خیلی رو دلـــــم سنگینی میکرد باید میگفتم ...
ناراحت نشین داداشیا خواهشا...!!!


 

بهشت  و جهنم

نظر یادتون نره....

پی اف ام بازدید : 269 یکشنبه 28 تیر 1394 نظرات (0)


هر روز با یک نفر در حیاط دانشگاه بود.در کل دانشگاه بد نام بود و همه ازش بد می گفتند.نمی دونید وقتی در موردش حرف بدی می شنیدم چطور آتیش می گرفتم اما راستش حرف هایشان دروغ نبود.فقط خدا و دوستم مرتضی می دونستند من ازش خوشم میاد.البته نه مثل پسرای دیگه که از اون خوششون میومد،نمی دونم چطور براتون بگم که جنس دوست داشتنم فرق داشت.مرتضی گفت:چرا ازش خوشت میاد؟نگاهی کردم و گفتم:معصومه!


بقیه در ادامه مطلب...

پی اف ام بازدید : 104 سه شنبه 25 فروردین 1394 نظرات (0)
یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت ،  اصلا نمی دونست عشق چیه ، عاشق به کی می گن ،تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید ! هرکی که می ومد بهش می گفت من یکی رو دوست دارم ، بهش می گفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست . . . روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی ، توی یه خیابون خلوت و تاریک داشت واسه خودش راه میرفت که یه دختری اومد و از کنارش رد شد ! پسر قصه ما وقتی که دختره رو دید دلش ریخت و حالش یه جوری شد ، انگار که این دختره رو یه عمر میشناخته . . .حالش خراب شد ، اومد بره دنبال دختره ولی نتونست ، مونده بود سر دو راهی ، تا اینکه دختره ازش دور شد و رفت . . . اون هم همینجوری واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خیابون ، اینقدر رفت و رفت و رفت ، تا اینکه به خودش اومد و دید که رو زمین پر از برفه . . . رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد ، همش به دختره فکر میکرد ، بعضی موقع ها هم یه نم اشکی تو چشاش جمع می شد . . . چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوری بود تا اینکه باز دوباره دختره رو دید ! دوباره دلش یه دفعه ریخت ، ولی این دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن . . . توی یه شب سرد همین جور راه میرفتن و پسره فقط حرف میزد ، دختره هیچی نمیگفت تا اینکه رسیدن به یه جایی که دختره باید از پسره جدا میشد . بالاخره دختره حرف زد و خداحافظی کرد . پسره برای اولین توی عمرش به دختره گفت دوست دارم ، دختره هم یه خنده کوچیک کرد و رفت . . . پسره نفهمید که معنی اون خنده چی بود ،  ولی پیش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد . اون شب دیگه حال پسره خراب نبود . . . چند روز گذشت تا اینکه دختره به پسر جواب داد و تقاضای دوستی پسره رو قبول کرد . پسره اون شب از خوشحالیش نمیدونست چیکار کنه . از فردا اون روز بیرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد . اولش هر جفتشون خیلی خوشحال بودن که با هم میرن بیرون ، وقتی که میرفتن بیرون فکر هیچ چیز جز خودشون رو نمی کردن ، توی اون یه ساعتی که با هم بیرون بودن اندازه یه عمر بهشون خوش میگذشت . پسره هرکاری میکرد که دختره یه لبخند بزنه ، همینجوری چند وقت با هم بودن پسره اصلا نمی فهمید که روز هاش چه جوری میگذره .اگه یه روز پسره دختره رو نمیدید اون روزش شب نمیشد ، اگه یه روز صداش رو نمیشنید اون روز دلش میگرفت و گریه میکرد . یه چند وقتی گذشت ، با هم دیگه خیلی خوب و راحت شده بودن تا این که روز های بد رسید ، روزگار نتونست خوشی پسره رو ببینه ، به خاطر همین دختره رو یه کم عوض کرد ! دختره دیگه مثل قبل نبود ، دیگه مثل قبل تا پسره بهش میگفت بریم بیرون نمیومد و کلی بهونه میاورد ، دیگه هر سری پسره زنگ میزد به دختره ، دختره دیگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نمیزد و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه . . . از اونجا شد که پسره فهمید عشق چیه و از اون روز به بعد کم کم گریه اومد به سراغش ! دختره یه روز خوب بود یه روز بد بود با پسره ، دیگه اون دختر اولی قصه نبود . . . پسره نمیدونست که برا چی دختره عوض شده ، یه چند وقتی همینجوری گذشت تا اینکه پسره یه سری زنگ زد به دختره ، ولی دختره دیگه تلفن رو جواب نداد ، هرچقدر زنگ زد دختره جواب نمیداد ، همینجوری چند روز پسره همش زنگ میزد ولی دختره جواب نمیداد یه سری هم که زنگ زد پسره گوشی رو دختره داد به یه مرده تا جواب بده ! پسره وقتی اینکار رو دید دیگه نتونست طاغت بیاره ، همونجا وسط خیابون زد زیر گریه طوری که نگاه همه به طرفش جلب شد ، همونجور با چشم گریون اومد خونه و رفت توی اتاقش و در رو بست ، یه روز تموم تو اتاقش بود و گریه میکرد و در رو روی هیچکس باز نمیکرد تا اینکه بالاخره اومد بیرون از اتاق اومد بیرون و یه چند وقتی به دختره دیگه زنگ نزد . . . تا اینکه بعد از چند روز ، توی یه شب سرد دختره زنگ زد و به پسره گفت که میخوام ببینمت و قرار فردا رو گذاشتن ف پسره اینقدر خوشحال شده بود ، فکر میکرد که باز دوباره مثل قبله فکر میکرد باز وقتی میره تو پارک توی محل قرار همیشگیشون ، دختره میاد و با هم دیگه کلی میخندن و بهشون خوش میگذره . . . ولی فردا شد ، پسره رفت توی همون پارک و توی همون صندلی که قبلا میشستن نشست تا دختره اومد ، پسره کلی حرف خوب زد ، ولی دختره بهش گفت بس کن میخوام یه چیزی بهت بگم . . . و دختره شروع کرد به حرف زدن ، دختره گفت من دو سال پیش یه پسره رو میخواستم که اونم خیلی منو میخواست ، یک سال تموم شب و روزمون با هم بود و خیلی هم دوستش دارم ولی مادرم با ازدواج ما موافق نیست ،  مادرم تو رو دوست داره ، از تو خوشش اومده ولی من اصلا تو رو دوست ندارم ، این چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم ، به خاطر اینکه نمیخواستم دلت رو بشکنم ، پسره همینطور مثل ابر بهار داشت اشک میریخت و دختره هم به حرف هاش ادامه میداد . . . دختره گفت تو رو خدا تو برو پی زندگی خودت ، من برات دعا میکنم که خوش بخت بشی تو رو خدا من رو ول کن ، من کسی دیگه رو دوست دارم . . . این جمله دختره همینجوری تو گوش پسره میچرخید و براش تکرار میشد و پسره هم فقط گریه میکرد و هیچی نمیگفت . دختره گفت من میخوام به مامانم بگم که تو رفتی خارج از کشور تا دیگه تو رو فراموش کنه ، تو هم دیگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن ، فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم باز پسره هیچی نگفت و گریه کرد . . . دختره هم گفت من باید برم و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو دیگه فراموش کن و رفت ، پسره همین طور داشت گریه میکرد و دختره هم دور میشد ، تا اینکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت ، رفت و توی خونه همش داشت گریه میکرد . دو روز تموم همینجوری گریه میکرد ، زندگیش توی قطره های اشکش خلاصه شده بود ، تازه میفهمید که خودش یه روزی به یکی که داشت برای عشقش گریه میکرد ، خندیده بود و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گریه میکرد . . . پسره با خودش فکر کرد که به هیچ وجه نمیتونه دختره رو فراموش کنه ، کلی با خودش فکر کرد تا اینکه یه شب دلش رو زد به دریا و رفت سمت خونه دختره میخواست همه چی رو به مادر دختره بگه ! اگه قبول نمیکرد میخواست به پای دختره بیافته ،میخواست هرکاری بکنه تا عشقش رو ازش نگیرن . وقتی رسید جلوی خونه دختره ، سه دفعه رفت زنگ بزنه ولی نتونست تا اینکه دل رو زد به دریا و زنگ زد ، زنگ زد و برارد دختره اومد پایین و گفت شما ؟ پسره هم گفت با مادرتون کار دارم ! مادر دختره و خود دختره هم اومدن پایین ، مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل ! ولی دختره خوشحال نشد ! وقتی پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره ، داداش دختره عصبانی شد و پسره رو زد ، ولی پسره هیچ دفاعی از خودش نکرد ، تا اینکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد . و پسره رو برد اون طرف و با گریه بهش گفت ، به خاطر من برو اگه اینجا باشی میکشنت ، پسره هم با گریه گفت من دوستش دارم ، نمیتونم ازش جدا باشم . باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن ، پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد ، صورت پسره پر از خون شده بود و همینطور گریه میکرد . تا اینکه مادر دختره زورکی پسره رو راهی کرد سمت خونشون ، پسره با صورت خونی و چشم های گریون توی خیابون راه افتاد و فقط گریه میکرد . اون شب رو پسره توی پارک و با چشم های گریون گذروند ، مادره پسره اون شب به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود ، به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد . پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد ، هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه و گریه میکنه . . . هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش و تا همیشه برای اون میشه هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره . . . الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده ، بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه . . . پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشد ، چون به خودش میگفت من یکی رو هنوز بیشتر از خودم دوست دارم و عاشقشم . . .
درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ برای شادی و تفریح شما عزیزان دررست شد پس با خواندن مطالب و خنده های شیرین خودتون ما را خوشحال کنید.یادتون هم نره در انجمن ما عضو بشید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 90
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 63
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 83
  • باردید دیروز : 66
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 190
  • بازدید ماه : 435
  • بازدید سال : 1,135
  • بازدید کلی : 37,172