loading...
بهشت و جهنم
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
♥may part of love♠ 0 144 sara
♠♠♥may part of love♠♥♥ 0 108 sara
♠♥may part of love♠♥ 0 97 sara
پيروزي درخشان برج‎هاي ايران مقابل ايتاليا 0 120 pfm1
نشانه های علاقه مندی پسر به دختر 0 194 pfm1
ابراز محبت دختر به پسر 0 154 pfm1
روابط دختر و پسر 0 144 pfm1
معایب ومحاسن چت کردن 0 116 pfm1
تحقیقات علمی در مورد عشق 0 105 pfm1
عاشق شدن چه مدت طول می کشد؟ 0 106 pfm1
نظرتان در مورد ازدواج هایی که از طریق چت یا اینترنت با هم آشنا می شوند چیست؟ 0 104 pfm1
در مورد آثار و تبعات منفی چت روم 0 92 pfm1
خیانت قشنگیست..... 0 120 pfm1
دستشویی 18 0 247 pfm1
داستان کبری 0 116 pfm1
سرباز آمريکايي 0 101 pfm1
اس ام اس لاتی 0 98 pfm1
پرسپوليس به اميد 4 ميزباني متوالي 0 95 pfm1
صبا 0 - پرسپوليس 2؛ بازگشت قرمزها به ليگ برتر 0 91 pfm1
جام قهرماني واليبال جهان به سرقت رفت 0 82 pfm1
کواچ فقط ب مرحله بعد فکر میکنیم 0 84 pfm1
معروف : میخاهیم صعود کنیم 0 68 pfm1
آقای رحمتی ! این استقلال است که می‌ماند 0 111 1919
انیمیشن بازی ایران – آرژانتین 0 78 pfm1
حقيقي و دژاگه در تيم منتخب روز دهم 0 66 pfm1
ايران - آرژانتين؛ هجومي‌ترين ديدار جام جهاني 0 78 pfm1
کواچ: در تيم ايران هيچ بازيکني نيمکت‌نشين نيست 0 70 pfm1
ايران در دومين بازي هم ايتاليا را شکست داد 0 59 pfm1
حرف دل 0 74 pfm1
سايت AFC: خط و نشان ايران براي آسيايي‌ها 0 78 pfm1
پی اف ام بازدید : 225 سه شنبه 02 تیر 1394 نظرات (0)

دخترها گول پسرها را نخورید!

با توجه به اینکه الان دوستی های بین دختر و پسر خیلی زیاد شده و میشه گفت بسیاری از این دوستی ها برای هدف های خیلی شومی اینجاد میشود (مثل رابطه جنسی و پول و …) تصمیم گرفتم این مطلب رو برای شما دوستات قرار بدم.

.

.

.

برای مطالعه بیشتر به ادامه مطلب مراجعه کنید...

پی اف ام بازدید : 1720 یکشنبه 31 خرداد 1394 نظرات (0)
شاید با دیدن این عکس بخندیم و اصل قضیه هم خندیدن هست و همونطور که پیداست هم افراد درون عکس و هم من قصدمون خندوندن شما بوده اما از هر چه بگذریم از این نمیشه گذشت که وضعیت هم جنس بازی در دبیرستان های دخترانه و حتی پسرانه کشورمون ایران زیاد شده و در زیر بی دقتی والدین و بی توجهی مسئولین این قسم اتفاقات به شدت در حال رواجه .

امیدوارم روزی برسه که واقعا چشمان ما به این حقیقت باز بشه که حتی حیوانات هم با هم جنس خودشون رابطه برقرار نمیکنند .


عکس درادامه مطلب...
پی اف ام بازدید : 72 یکشنبه 31 خرداد 1394 نظرات (0)
آقایون اینگونه همسر خود رادیوانه کنید !

همیشه راه هایی برای دیوانه کردن همسرتان هست که در زیر نمونه هایی برایتان بیان کرده ایم:

 

1-وقتی بعد از یك روز شلوغ براتون غذا درست كرد و با تمام خستگی كنارتون نشست بهش بگید:ممنون عزیزم ، خوب شده ، ولی كاش قبل از درست كردنش به مامانم زنگ میزدی و طرز تهیه این غذا رو ازش میپرسیدی

 

.
.
.
بقیه در ادامه مطلب
پی اف ام بازدید : 74 یکشنبه 28 دی 1393 نظرات (0)
زن هق هق می‌كرد و اشك می‌ریخت . وقتی دلیل آن همه بی‌تابی و درد را پرسیدم. با نگاهی كه شادی فرسنگ‌ها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان می‌شود كودك هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاكمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه كرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یك روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه‌های عادی ندارد. »و بعد كه آرام‌تر شد، تعریف كرد: «من و همسرم هر دو كار می‌كردیم ولی الان من به خاطر او كارم را از دست داده‌ام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت كرد كه او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمی‌شود، بچه سه ساله با پرت كردن قاب عكس به طرف مادرم باعث شد كه او بینایی یك چشم خود را از دست بدهد. دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدكودك بردم. هر روزیكی از اولیای بچه‌های مهدكودك شكایت می‌كرد. ساسان چند بار بچه‌های دیگر را كتك زده بود. چند بار سوسك به جان بچه‌ها انداخته بود. باورتان نمی‌شود كه این بچه حتی به حیوانات رحم نمی‌كند. بیش از صدبار ماهی‌های قرمز عید را كشت. او دنبال گربه‌ها می‌كند و آنها را می‌زند و... یك روز با مربی مهدكودك دعوا كرد. من سركار بودم كه خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی كردم تا آنها راضی شدند یك فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم كه از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم كه ساسان در كلانتری بازداشت است. سراسیمه از محل كارم به كلانتری رفتم. این پسر كه نمی‌دانم باید چه چیزی درباره‌اش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدكودك را آتش زد. نمی‌دانم اصلاً كبریت را از كجا آورده بود. به هر حال خدا رحم كرد آن آتش‌سوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم كار خود را رها كنم و مواظب ساسان باشم. من كه هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمی‌آیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری كردم. این دو سال برایم یك عمر گذشت. 30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان كهنسال سفید شده و زود پیرشده‌ام. در این دو سال جرأت نداشتم پلك برهم بگذارم. اگر یك لحظه غافل می‌شدم، او از خانه خارج می‌شد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی كرد. برای آن كه او این كارش را تكرار نكند پول بیشتری به او دادم اما این كار نه تنها كمكی نكرد بلكه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یك چشم برهم زدن از خانه خارج می‌شد و با پول‌هایش چیزهایی می‌خرید كه رو ندارم بگویم. آخر چه كسی باور می‌كند كه یك بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه CD مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟ یكبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فراركرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم كه كجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم كه در آن چند روز در خیابان‌ها می‌گشته و شب‌ها را با كودكان خیابانی درپارك‌ها سرمی‌كرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه كردند. فكر می‌كردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همكلاسی‌اش را شكست. درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فراركرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم كه ساسان دركلانتری بازداشت است. وقتی به كلانتری رفتم فهمیدم كه او بعد از فرار از مدرسه برای یك دختر 18 ساله مزاحمت,تجاوز ایجادكرده، در ضمن یك بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش می‌لرزید و می‌گفت كه این بچه مثل یك پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمی‌دانم آن بسته حشیش را از كجا آورده است. پدرساسان یك پزشك است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده‌ ما یك نفر وجود ندارد كه سابقه كیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد كه پرونده‌ای حجیم در دادگاه برایش تشكیل شده است. من از قاضی پرونده خواسته‌ام كه او را چند سال در كانون اصلاح و تربیت كودكان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمی‌آیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند كرد....» و اما ساسان با چشمانی كه از آن آتش زبانه می‌كشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه می‌كرد انگار از اشك ریختن زن بیچاره لذت می‌برد. روانشناسان پزشكی قانونی هوش ساسان را بیش از كودكان عادی اعلام كرده‌اند اما این كودك با چنین هوش و ذكاوتی باید در كانون اصلاح و تربیت دوران كودكی را بگذراند.
پی اف ام بازدید : 130 یکشنبه 28 دی 1393 نظرات (0)
داستان دختری که فریب خورد دختری هستم 18 ساله ؛ به خاطر اینکه تو یه خانواده ی مذهبی به دنیا اومدم ، خانوادم روی حجابم ، رفت و آمدم (اینکه سر وقت برم و سر وقت برگردم خونه) و… حساس بودن . به همین دلیل هم من هر روز با سرویس به مدرسه می رفتم و با سرویس از مدرسه بر می گشتم . تا اینکه یه روز که رسیدم خونه ، سر کوچه که از سرویس پیاده شدم ، 2 تا پسرو دیدم که کیف رو دوششون بود و کنار هم ایستاده بودن و داشتن با هم صحبت می کردن . اونا تقریبا نزدیک در خونه ی ما ایستاده بودن . یکیشون توجه منو جلب کرد و جذبش شدم ؛ اونم یه نیم نگاهی زیر چشمی به من کرد . این اتفاق دوباره چند روز بعد تکرار شد و بعد از 2 ، 3 هفته متوجه شدم روزای 2 شنبه و 4 شنبه اونا رو نزدیک خونمون می بینم . یه روز سرویس نیومد مدرسه و راننده سرویس زنگ زد به مدرسه و اطلاع داد که نمیاد . مدرسه هم یه تاکسی واسمون گرفت که بریم خونه . اما تاکسی تقریبا 2 تا کوچه بالاتر از خونمون نگه داشت و من مجبور شدم بقیه راه رو پیاده برم . وارد کوچه که شدم ، دوباره همون دو تا پسرو دیدم . همونیکه یه کمی منو جذب خودش کرده بود ، بلند و یه جوری که منم بشنوم گفت : شما که هر روز با سرویس میومدی ! چی شد پس !؟ من اولش یه کمی جا خوردم و هل کردم  اما یه چند قدمی که رفتم ، با خودم گفتم پسره خیلی پر روئه ، باید حالشو بگیرم . اما هر چی فکر کردم تو اون چند قدمی که مونده بود تا به در خونه برسم ، هیچ تیکه ی خاصی بادم نیومد که بتونم باهاش حالشو بگیرم . دست و پا شکسته در حالیکه صدام می لرزید گفتم : خب راننده سرویسمون امروز نیومده بود ! اینو که گفتم دیگه در خونه رسیده بودم ؛ درو باز کردم و رفتم خونه ؛ بعد از اون روز ، هر وقت از سرویس پیاده می شدم و اونا رو می دیدم ، پسره با احترام بهم سلام می کرد . روز اول جواب سلامشو ندادم ، اما بعدا با خودم فکر کردم که خب گناه که نمی کنه سلام می کنه ؛ جواب سلام هم که واجبه ! بنابراین از روز بعد که سلام می کرد ، منم جوابشو می دادم و می گفتم : علیک سلام . این رابطه ی کوچیک همینطوری ادامه پیدا کرد تا بعد از چند هفته یه روز که از سرویس پیاده شدم و رسیدم در خونه ، گفت : سلام . صداشو از دو قدمی پشت سرم شنیدم . هول کردم ! متوجه شدم اومده نزدیکم . با احتیاط برگشتم و گفتم : علیک سلام . گفت می تونم یه خواهشی ازتون بکنم ؟ با احترام گفتم : بفرمایین ؟ یه کاغذ تو دستش بود ، آورد جلو گفت : نه نیارین ! ازم قبول کنین . اولش فکر کردم نامه واسم نوشته ! نمی دونم چرا !؟ ولی وسوسه شدم و از گرفتم . وقتی رفتم تو خونه ، تمام فکر و ذهنم شده بود اون کاغذ ؛ شب قبل از خواب ، کاغذشو به هوای اینکه نامه است باز کردم که بخونم ؛ دیدم یه شماره تلفنه ؛ زیر کاغذ هم نوشته : یادت نره قول دادی زنگ بزنی… ! چند روزی گذشت تا اینکه دوباره جلوی در دیدمشون ؛ رو کرد بهم و گفت : قول دادی زنگ بزنی ! چی شد پس !؟ منم بدون اینکه چیزی بگم ، سرمو انداختم پایین و رفتم تو خونه . تا شب با خودم فکر می کردم که چیکار کنم تا اینکه وسوسه شدم که بهش زنگ بزنم . گوشیمو برداشتم و زنگ زدم . گوشی رو که برداشت گفت : الو ؟ تا صداشو شنیدم قطع کردم ! 1 دقیقه بعد خودش زنگ زد ، یه کمی که گوشی زنگ خورد ، دلو زدم به دریا و جوابشو دادم . فقط در حد سلام و احوال پرسی (در حد چند دقیقه صحبت) و آخرشم تشکر کرد که زنگ زدم و تمام . بعد از اون شب هر وقت می دیدمش در خونمون ، بجز سلام که قبلا هم می کردیم به هم ، چطوری و حالت خوب ؟ و… هم اضافه شد . معمولا هر چند روز در میون هم بهم زنگ می زد و حرفای معمولی می زدیم و درد دل کردن و… . تا اینکه یه روز زنگ زد گفت از یکی از دوستام ماشین گرفتم ؛ میای بریم یه چرخی بزنیم بیرون ؟ اولش منو من کردم ، ولی بعد که یه کمی باهام حرف زد ، راضی شدم . به خونوادم گفتم با دوستا میرم سینما ؛ مامانم هم گفت اشکالی نداره ، فقط اینکه سر وقت برگردم خونه . سر ساعتی که قرار بود رفتم سر کوچه ، اون با یه پراید سفید رنگ اومد جلوم ترمز زد ؛ در حالیکه صدای ضبط ماشین میومد . تیپش هم با تیپی که هر روز می دیدم خیلی فرق داشت ؛ خیلی جذاب تر به نظر می رسید . اولش یه لحظه دو دل شدم که برم یا نه ؛ یه مکس کوچیکی کردم . یهویی دو تا بوق بلند زد ! از ترس اینکه مبادا همسایه ها یا خانواده بخاطر صدای بوق بیان ببینن چه خبره تو کوچه ، سریع سوار ماشین شدم . نیم ساعتی تو خیابونا دور می زدیم و فقط حرف می زدیم . تا اینکه رفت تو یه کوچه و نگه داشت . جلوی در یه خونه آپارتمانی بودیم (2 طبقه) . گفت پیاده شو . منم بدون اینکه چیزی بپرسم پیاده شدم . بدون اینکه چیزی بگه رفت در خونه رو باز کرد ؛ منم نمی دونم چرا !؟ ولی بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو خونه ! وارد خونه شدیم و رفت در طبقه اولو باز کرد . برام شربت آورد . خوردم و… ! دیگه چیزی متوجه نشدم ! تا اینکه تو ماشینش دوباره به هوش اومدم . سر کوچمون بودیم . هوا خیلی تاریک بود ! داشت تکونم می داد که بیدار بشم . گفت رسیدیم خونه ؛ پاشو برو تو خونه ! سرم درد می کرد . در ماشینو که باز کردم ، کمرم درد گرفت . به زور از ماشین پیاده شدم ؛ حالت تهوع داشتم و سرم هم کمی گیج می رفت . بدون اینکه چیزی بگه ، در ماشینو بست و گازو گرفت و رفت . وقتی رسیدم خونه ، پدر و مادرم به شدت نگران بودن ! باورم نمی شد ! من ساعت 5 بعد از ظهر از خونه اومده بودم بیرون ، در حالیکه الان ساعت 11 شب بود ! نفهمیدم اون شب چطوری گذشت و… ؛ ولی فرداش که بیدار شدم ، احساس تغییر می کردم . نمی دونم چرا ، ولی دلهره ی شدیدی داشتم ؛ از چی نمی دونم ! ولی عذاب وجدان داشتم . به شدت احساس گناه می کردم که چرا از اعتماد مادر و پدرم سوء استفاده کردم و با یه پسر قریبه رفتم بیرون ! اصلا متوجه می شدم ! این اتفاقات از اول تا آخر ، از لحظه ی دیدن اون پسر تا دیشب ، یه لحظه مثل برق از جلوی چشام رد شد ! اصلا متوجه نمی شدم ! من که همچین آدمی نبودم که بخوام با یه پسر غریبه بیرون برم ! متوجه نمی شدم چرا اینقدر ساده گول خوردم . از شدت احساس گناه ، موضوعو از اول تا آخرش با مادرم در میون گذاشتم . بعد از پی گیری های خانوادم و… ، متوجه شدم که اون پسر به همراه چند تا مرد بزرگ ، بهم تجاوز کرده بودن اون شب ! و منو با شربتی که قبلش تو همون خونه بهم داده بودن ، بیهوش کرده بودن ! پدرم رفت شکایت کرد و… ! دیگه اون دو تا پسرو جلو خونمون ندیدم ؛ اون خونه ای هم که توش رفته بودیم ، اصلا کسی ساکن نبود ! شماره پلاک ماشین رو هم که نداشتیم… ! برگرفته از یک داستان واقعی
پی اف ام بازدید : 589 یکشنبه 28 دی 1393 نظرات (1)
 !با چند دختر جوان رابطه خیابانی داشتم و آنها را با وعده های دروغین خام کرده بودم. من همیشه نصیحت های مادرم را به مسخره می گرفتم و می گفتم مرا به حال خود بگذارید تا روزهای خوش جوانی ام را سپری کنم و …! اما راست می گویند که دست روی دست بسیار است چون با موضوعی روبه رو شدم که فهمیدم پاکی و عفت بهترین و گران بهاترین گوهر وجود آدمی است.پسر جوان در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد گفت: سرتان را به درد نیاورم من و ۲ تن از دوستانم با پول تو جیبی که در اختیار داشتیم هر روز در خیابان ها به دنبال دختران و زنان بزک کرده ای راه می افتادیم که درصدد بودند جیب هایمان را خالی کنند. حدود ۲ هفته قبل، یکی از دوستانم با آب و تاب برایم تعریف کرد که با دختری باکلاس آشنا شده است و ارتباط زیادی باهم دارند. دوستم با این حرف ها مرا نیز وسوسه کرد تا از آن دختر خانم سوءاستفاده کنم. او یک روز با آن دختر قرار گذاشت و مرا نیز در ویلای پدرش مخفی کرد. طبق نقشه ای که در سر داشتیم قرار بود وقتی آن دختر جوان به داخل باغ آمد من نیز …! پسر جوان نفس عمیقی کشید و با حالتی تأسف بار افزود: داخل باغ منتظر دختر خانم بودیم که دوستم گوشی تلفن همراه خود را روشن کرد و گفت: از ارتباط خود با آن دختر فیلمبرداری کرده است. در این لحظه با لبخندی گوشی را از دست او قاپیدم تا آن تصویر کثیف را ببینم؛ اما وقتی دقیق نگاه کردم، متوجه شدم آن دختر جوان خواهر خودم است که …! کنترل خودم را از دست دادم و بدون آن که چیزی بگویم با دوستم درگیر شدم. من او را حسابی کتک زدم. دوستم نیز مقاومت می کرد و با میله ای که در دست داشت آن چنان ضربه ای به بدنم زد که استخوان دستم خرد شد و دچار مشکل جدی شدم. الان دست راستم از کار افتاده است و حس و حرکتی ندارد. پسر جوان قطرات اشک را از روی صورتش پاک کرد و گفت: حالا می فهمم دخترانی که طعمه هوس های شیطانی من شده اند خانواده دارند و بی احترامی به ناموس مردم یعنی زیرپا گذاشتن ناموس خود آدم! من از تمام جوان ها خواهش می کنم غیرت داشته باشند و ایام جوانی خود را با گناه و معصیت آلوده و سیاه نکنند.گردآوری: تهران۹۸منبع: بوتیا
درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ برای شادی و تفریح شما عزیزان دررست شد پس با خواندن مطالب و خنده های شیرین خودتون ما را خوشحال کنید.یادتون هم نره در انجمن ما عضو بشید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 90
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 63
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 66
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 115
  • بازدید ماه : 360
  • بازدید سال : 1,060
  • بازدید کلی : 37,097