loading...
بهشت و جهنم
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
♥may part of love♠ 0 142 sara
♠♠♥may part of love♠♥♥ 0 106 sara
♠♥may part of love♠♥ 0 96 sara
پيروزي درخشان برج‎هاي ايران مقابل ايتاليا 0 118 pfm1
نشانه های علاقه مندی پسر به دختر 0 193 pfm1
ابراز محبت دختر به پسر 0 152 pfm1
روابط دختر و پسر 0 142 pfm1
معایب ومحاسن چت کردن 0 115 pfm1
تحقیقات علمی در مورد عشق 0 104 pfm1
عاشق شدن چه مدت طول می کشد؟ 0 104 pfm1
نظرتان در مورد ازدواج هایی که از طریق چت یا اینترنت با هم آشنا می شوند چیست؟ 0 101 pfm1
در مورد آثار و تبعات منفی چت روم 0 91 pfm1
خیانت قشنگیست..... 0 119 pfm1
دستشویی 18 0 246 pfm1
داستان کبری 0 114 pfm1
سرباز آمريکايي 0 99 pfm1
اس ام اس لاتی 0 97 pfm1
پرسپوليس به اميد 4 ميزباني متوالي 0 94 pfm1
صبا 0 - پرسپوليس 2؛ بازگشت قرمزها به ليگ برتر 0 90 pfm1
جام قهرماني واليبال جهان به سرقت رفت 0 80 pfm1
کواچ فقط ب مرحله بعد فکر میکنیم 0 83 pfm1
معروف : میخاهیم صعود کنیم 0 67 pfm1
آقای رحمتی ! این استقلال است که می‌ماند 0 107 1919
انیمیشن بازی ایران – آرژانتین 0 77 pfm1
حقيقي و دژاگه در تيم منتخب روز دهم 0 65 pfm1
ايران - آرژانتين؛ هجومي‌ترين ديدار جام جهاني 0 77 pfm1
کواچ: در تيم ايران هيچ بازيکني نيمکت‌نشين نيست 0 68 pfm1
ايران در دومين بازي هم ايتاليا را شکست داد 0 57 pfm1
حرف دل 0 72 pfm1
سايت AFC: خط و نشان ايران براي آسيايي‌ها 0 76 pfm1
پی اف ام بازدید : 128 یکشنبه 28 دی 1393 نظرات (0)
داستان دختری که فریب خورد دختری هستم 18 ساله ؛ به خاطر اینکه تو یه خانواده ی مذهبی به دنیا اومدم ، خانوادم روی حجابم ، رفت و آمدم (اینکه سر وقت برم و سر وقت برگردم خونه) و… حساس بودن . به همین دلیل هم من هر روز با سرویس به مدرسه می رفتم و با سرویس از مدرسه بر می گشتم . تا اینکه یه روز که رسیدم خونه ، سر کوچه که از سرویس پیاده شدم ، 2 تا پسرو دیدم که کیف رو دوششون بود و کنار هم ایستاده بودن و داشتن با هم صحبت می کردن . اونا تقریبا نزدیک در خونه ی ما ایستاده بودن . یکیشون توجه منو جلب کرد و جذبش شدم ؛ اونم یه نیم نگاهی زیر چشمی به من کرد . این اتفاق دوباره چند روز بعد تکرار شد و بعد از 2 ، 3 هفته متوجه شدم روزای 2 شنبه و 4 شنبه اونا رو نزدیک خونمون می بینم . یه روز سرویس نیومد مدرسه و راننده سرویس زنگ زد به مدرسه و اطلاع داد که نمیاد . مدرسه هم یه تاکسی واسمون گرفت که بریم خونه . اما تاکسی تقریبا 2 تا کوچه بالاتر از خونمون نگه داشت و من مجبور شدم بقیه راه رو پیاده برم . وارد کوچه که شدم ، دوباره همون دو تا پسرو دیدم . همونیکه یه کمی منو جذب خودش کرده بود ، بلند و یه جوری که منم بشنوم گفت : شما که هر روز با سرویس میومدی ! چی شد پس !؟ من اولش یه کمی جا خوردم و هل کردم  اما یه چند قدمی که رفتم ، با خودم گفتم پسره خیلی پر روئه ، باید حالشو بگیرم . اما هر چی فکر کردم تو اون چند قدمی که مونده بود تا به در خونه برسم ، هیچ تیکه ی خاصی بادم نیومد که بتونم باهاش حالشو بگیرم . دست و پا شکسته در حالیکه صدام می لرزید گفتم : خب راننده سرویسمون امروز نیومده بود ! اینو که گفتم دیگه در خونه رسیده بودم ؛ درو باز کردم و رفتم خونه ؛ بعد از اون روز ، هر وقت از سرویس پیاده می شدم و اونا رو می دیدم ، پسره با احترام بهم سلام می کرد . روز اول جواب سلامشو ندادم ، اما بعدا با خودم فکر کردم که خب گناه که نمی کنه سلام می کنه ؛ جواب سلام هم که واجبه ! بنابراین از روز بعد که سلام می کرد ، منم جوابشو می دادم و می گفتم : علیک سلام . این رابطه ی کوچیک همینطوری ادامه پیدا کرد تا بعد از چند هفته یه روز که از سرویس پیاده شدم و رسیدم در خونه ، گفت : سلام . صداشو از دو قدمی پشت سرم شنیدم . هول کردم ! متوجه شدم اومده نزدیکم . با احتیاط برگشتم و گفتم : علیک سلام . گفت می تونم یه خواهشی ازتون بکنم ؟ با احترام گفتم : بفرمایین ؟ یه کاغذ تو دستش بود ، آورد جلو گفت : نه نیارین ! ازم قبول کنین . اولش فکر کردم نامه واسم نوشته ! نمی دونم چرا !؟ ولی وسوسه شدم و از گرفتم . وقتی رفتم تو خونه ، تمام فکر و ذهنم شده بود اون کاغذ ؛ شب قبل از خواب ، کاغذشو به هوای اینکه نامه است باز کردم که بخونم ؛ دیدم یه شماره تلفنه ؛ زیر کاغذ هم نوشته : یادت نره قول دادی زنگ بزنی… ! چند روزی گذشت تا اینکه دوباره جلوی در دیدمشون ؛ رو کرد بهم و گفت : قول دادی زنگ بزنی ! چی شد پس !؟ منم بدون اینکه چیزی بگم ، سرمو انداختم پایین و رفتم تو خونه . تا شب با خودم فکر می کردم که چیکار کنم تا اینکه وسوسه شدم که بهش زنگ بزنم . گوشیمو برداشتم و زنگ زدم . گوشی رو که برداشت گفت : الو ؟ تا صداشو شنیدم قطع کردم ! 1 دقیقه بعد خودش زنگ زد ، یه کمی که گوشی زنگ خورد ، دلو زدم به دریا و جوابشو دادم . فقط در حد سلام و احوال پرسی (در حد چند دقیقه صحبت) و آخرشم تشکر کرد که زنگ زدم و تمام . بعد از اون شب هر وقت می دیدمش در خونمون ، بجز سلام که قبلا هم می کردیم به هم ، چطوری و حالت خوب ؟ و… هم اضافه شد . معمولا هر چند روز در میون هم بهم زنگ می زد و حرفای معمولی می زدیم و درد دل کردن و… . تا اینکه یه روز زنگ زد گفت از یکی از دوستام ماشین گرفتم ؛ میای بریم یه چرخی بزنیم بیرون ؟ اولش منو من کردم ، ولی بعد که یه کمی باهام حرف زد ، راضی شدم . به خونوادم گفتم با دوستا میرم سینما ؛ مامانم هم گفت اشکالی نداره ، فقط اینکه سر وقت برگردم خونه . سر ساعتی که قرار بود رفتم سر کوچه ، اون با یه پراید سفید رنگ اومد جلوم ترمز زد ؛ در حالیکه صدای ضبط ماشین میومد . تیپش هم با تیپی که هر روز می دیدم خیلی فرق داشت ؛ خیلی جذاب تر به نظر می رسید . اولش یه لحظه دو دل شدم که برم یا نه ؛ یه مکس کوچیکی کردم . یهویی دو تا بوق بلند زد ! از ترس اینکه مبادا همسایه ها یا خانواده بخاطر صدای بوق بیان ببینن چه خبره تو کوچه ، سریع سوار ماشین شدم . نیم ساعتی تو خیابونا دور می زدیم و فقط حرف می زدیم . تا اینکه رفت تو یه کوچه و نگه داشت . جلوی در یه خونه آپارتمانی بودیم (2 طبقه) . گفت پیاده شو . منم بدون اینکه چیزی بپرسم پیاده شدم . بدون اینکه چیزی بگه رفت در خونه رو باز کرد ؛ منم نمی دونم چرا !؟ ولی بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو خونه ! وارد خونه شدیم و رفت در طبقه اولو باز کرد . برام شربت آورد . خوردم و… ! دیگه چیزی متوجه نشدم ! تا اینکه تو ماشینش دوباره به هوش اومدم . سر کوچمون بودیم . هوا خیلی تاریک بود ! داشت تکونم می داد که بیدار بشم . گفت رسیدیم خونه ؛ پاشو برو تو خونه ! سرم درد می کرد . در ماشینو که باز کردم ، کمرم درد گرفت . به زور از ماشین پیاده شدم ؛ حالت تهوع داشتم و سرم هم کمی گیج می رفت . بدون اینکه چیزی بگه ، در ماشینو بست و گازو گرفت و رفت . وقتی رسیدم خونه ، پدر و مادرم به شدت نگران بودن ! باورم نمی شد ! من ساعت 5 بعد از ظهر از خونه اومده بودم بیرون ، در حالیکه الان ساعت 11 شب بود ! نفهمیدم اون شب چطوری گذشت و… ؛ ولی فرداش که بیدار شدم ، احساس تغییر می کردم . نمی دونم چرا ، ولی دلهره ی شدیدی داشتم ؛ از چی نمی دونم ! ولی عذاب وجدان داشتم . به شدت احساس گناه می کردم که چرا از اعتماد مادر و پدرم سوء استفاده کردم و با یه پسر قریبه رفتم بیرون ! اصلا متوجه می شدم ! این اتفاقات از اول تا آخر ، از لحظه ی دیدن اون پسر تا دیشب ، یه لحظه مثل برق از جلوی چشام رد شد ! اصلا متوجه نمی شدم ! من که همچین آدمی نبودم که بخوام با یه پسر غریبه بیرون برم ! متوجه نمی شدم چرا اینقدر ساده گول خوردم . از شدت احساس گناه ، موضوعو از اول تا آخرش با مادرم در میون گذاشتم . بعد از پی گیری های خانوادم و… ، متوجه شدم که اون پسر به همراه چند تا مرد بزرگ ، بهم تجاوز کرده بودن اون شب ! و منو با شربتی که قبلش تو همون خونه بهم داده بودن ، بیهوش کرده بودن ! پدرم رفت شکایت کرد و… ! دیگه اون دو تا پسرو جلو خونمون ندیدم ؛ اون خونه ای هم که توش رفته بودیم ، اصلا کسی ساکن نبود ! شماره پلاک ماشین رو هم که نداشتیم… ! برگرفته از یک داستان واقعی
برچسب ها سکس , تجاوز , +۱۸ ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ برای شادی و تفریح شما عزیزان دررست شد پس با خواندن مطالب و خنده های شیرین خودتون ما را خوشحال کنید.یادتون هم نره در انجمن ما عضو بشید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 90
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 63
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 36
  • بازدید ماه : 124
  • بازدید سال : 824
  • بازدید کلی : 36,861